دله من ز گریه پوسید
بس که خاطرات را بوسید
خاطرات تو این زمونه
واسه من همش می مونه
اگه دیدی که بازم نفس کشیدم
دوباره تو خوابم تو رو دیدم
همه می گن عاشق نباش
از یاد ببراین خاطرات
منم می گم چه کنم که بسته پایم
چه کنم که خاطراتم
شده روز و شب برایم
اما من عاشق نبودم
چون که فکر یار نبودم
اگه برگرده زمونه
اون زمون عاشق نمونده
حالا من باید بمیرم
دیگه طاقتی ندارم
چون که عشق من نمونده
بدون هیچ بهونه
اگر آمد به جانم هر سه یک بار اسیری و غریبی و غم یار
اسیری و غریبی چاره دارد غم یار و غم یار و غم یار
یادمان باشد...
اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد:سر سجاده عشق جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
شیشه پنجره را باران شست
اما از دل من چه کسی نقش تو را خواهد شست
چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا
با تو چه کس خواهد گفت
آن زمان روی تو را کاش می دیدم
به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنهاو تاریک مرجان مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن روشنتر از لبخند
شبم ر ا روز کن در زیر سر پوش سیاهی ها
دلم تنگ است
بگیر این گل از من یاد بودی
که تنها لایق این گل تو بودی
فراوان آمدند این گل بگیرند
ندادم چون عشق من تو بودی